
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۱۲۰
۱
هان وامگیر رخش طلب یکزمان ز تک
تا بگذری ز دانش اسما تو از ملک
۲
گر ترک نفس گیری و فرمان حق بری
فرمانبرت شود ز سما جمله تا سمک
۳
دُر گران عشق بدست آر ار کسی
ورنه چه سود خرقه و دستار با حنک
۴
در این مس بدن زر خالص نهاده حق
آنکس شناسد آنکه کند قلب خود محک
۵
دادت چهار دور چو اندر گلت سرشت
یکقبضه از عناصر و نه قبضه از فلک
۶
چون خاک و جان پاک قرین میشود به هم
بر نه رواق گام نهد بلکه بر ترک
۷
آنموزجی که هفت کست در وی اندرست
خواند آنکسی که حرف خودی را نمود حک
۸
کوشش نمای تا نگری از همه جهان
وجه نگار باقی و باقی و ماهلک
۹
در جملهٔ مراتب اعداد لایقف
نبود به پیش دیدهٔ اسرار غیریک
نظرات