حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۱۳۳

۱

گرم صدبار می‌رانی مدامت مدح‌گو باشم

اگر خون مرا ریزی که بازت خاک کو باشم

۲

به خون آلودهٔ تیغ ویم همدم مده غسلم

بدین تقریب شاید روز محشر سرخ‌رو باشم

۳

به ملک عشق گر من بی‌سر و پایم مکن عیبم

که در میدان عشقت بهر چوگان تو گو باشم

۴

تن ار چون رشته سازم عشق آن یوسف کنم زیبد

ولی چون زال غزال از خریداران او باشم

۵

هوای آن بود بر سر که گیرم گلرخی در بر

به روی سبزهٔ ساغر زنم بر طرف جو باشم

۶

بر آنم تا شود چنگم هم‌آواز و نیم دمساز

به میخانه نهم پا دست در دست سبو باشم

۷

ز شوق قد او شد اشک طوبی جویبار خلد

همین تنها نه من عمری‌ست کاندر آرزو باشم

۸

مرا راندن ز باغ ای باغبان ز انصاف بیرون است

که من از گلشن تو بلبلی قانع به بو باشم

۹

کند گه جای مسجد گه کلیسا گه کنشت اسرار

سخن کوته به هر صورت ترا در جستجو باشم

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم سبزواری «اسرار» به کوشش حسن عطایی رویانی - حکیم سبزواری - تصویر ۱۲۴

نظرات