
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۱۳۸
۱
صبحگاهان بسوی خانهٔ خمّار شدم
سرکشیدم دو سه پیمانه و از کار شدم
۲
نور آن مهر زهر ذره نمودارم شد
که اناالحق شنوا از در و دیوار شدم
۳
چنگ در دامن دلدار زدم دوش بخواب
بود دستم بدل خویش که بیدار شدم
۴
آب هر روی جمیلی و جمالش نم و یم
عکس او بود هر آنی که بدویار شدم
۵
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیّاد ازل بود گرفتار شدم
۶
شیشهٔ باده بده تا شکنم شیشه نام
بیخودم کن که ملول از سرودستار شدم
۷
سالها بود که اسرار بمارخ ننمود
شکرللّه که دگر محرم اسرار شدم
نظرات