حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۱۳۹

۱

زور و زر ننگرد او عجز و سکون آوردیم

نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم

۲

یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ

گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم

۳

نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل

رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم

۴

گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست

حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم

۵

پر دلی بین که باین نوسفری در ره دوست

رو در آغاز باین دجلهٔ خون آوردیم

۶

آخر آن آهوی وحشی نشدی رام بما

با همه رنج که بردیم و فسون آوردیم

۷

شیئی للّه زدم اسرار بهر درنگشود

عاقبت روی طلب سوی درون آوردیم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محسن جهان
۱۴۰۲/۱۲/۱۲ - ۰۴:۱۷:۳۴
در ابیات ۱ و ۲ فوق  حکیم ‌می‌فرماید: خداوند از انسان، زورمداری و زراندوزی را بر نمی‌تابد و لذا بایست دست نیاز و عجز به سویش دراز کرد. و  نیز در مقابل عرش کبریایی او ادعای علم و دانش کردن نماد منیت و انانیت است. اظهار نادانی و دیوانگی در برابر ذات احدیت مصداق  بندگی واقعی است. حضرت حق از بندگان خود خلوص دل و پاکی روح را انتظار دارد و لذا از همه زرق و برق عالم فانی بایست دل گسسته شود و در ظاهر و باطن فقط به دنبال رضایت حق بود.