
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۱۴۲
۱
بر افتی ای فراق از روزگاران
که یاران را جدا کردی ز یاران
۲
بما امروز نگذارندش اغیار
بروز داوری هم دادخواهان
۳
نقاب عنبرین از صبح رخسار
برافکن تا برآید بامدادان
۴
نشاید دم زدن ورنه نبایست
باین سنگین دلی سیمین عذاران
۵
بماکن گوشهٔ چشمی که عمری است
به خاک درگهیم امّیدواران
۶
من ار قلبم قبولم کن که چندی است
شدم هم صحبت کامل عیاران
۷
به فریاد دل ما رس که زیبا است
عدالت گستری از شهریاران
۸
ندیدم حاصلی از کشتهٔ خویش
نچیدم نوگلی در نوبهاران
۹
دل و جان فرش راهت کرده اسرار
که گوئی کیستند این خاکساران
نظرات