حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۱۵۸

۱

از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده

نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده

۲

برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم

طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده

۳

ابروی او آبروی ماه نو را ریخته

شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده

۴

خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر

برالفهای قد سیمین بران یکسر زده

۵

ای بت چین تیر مژگانت خطا هرگز نرفت

چون خور آسان گرچه در هر لحظه نیرت پرزده

۶

مشت خاکی را نباشد دلربائی اینهمه

کیست این یارب ز روی گلرخان سر بر زده

۷

آنهمه غوغا که در محشر شود نبود عجب

شورش از سودای زلفش در سر محشر زده

۸

در فلک خرگاه مهر از ماه بالاتر زنند

وین هلال ابرویش از مهر و مه برتر زده

۹

طوطی گویای اسرارم شکرریزی کند

گوئی از نوش لبت منقار در شکر زده

تصاویر و صوت

نظرات