
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۱۶۲
۱
هذ اغزال هلال السمآء مضناکی
غد الغزالة فی العشق من حیاراکی
۲
ز شوق روی تو گردید گل گریبان چاک
شقیق احمر ذوالکی بعض قتلاکی
۳
ز آهوان نه همین صید اهل دل کردی
سلبت مهجة اهل التقی و لثنا کی
۴
امام شهر بمحراب خود بخود گویاست
بحاجبیک بان صار بعض صرعاکی
۵
همین نه ماه گرفت از فروغ مهر رخت
ذکاء یقتبس النور من محیاکی
۶
ز تار زلف دو تا گر مرا شب تاری است
صباحی اسفر لیلای من ثنایاکی
۷
ز دیده خون رودم محرم دو دیده رود
فدع یودع یا دمع طرفی الباکی
۸
صبا ز دیدهٔ دل گویمت چسان هیهات
وهل اعبر یالروح عنک حاشاکی
۹
گل مراد برآید مرا توچون ببر آئی
اشم نکهته و رد التثم فآکی
۱۰
اگرچه ورد زبان ورد سوسن و سمن است
فانت قصد ضمیری و کل اسماکی
۱۱
ز بخت بد چو به بیداریم از او محروم
فلیت عند رقادی سمحت رؤیاکی
۱۲
ز دوست چشم امید این بود که دید اسرار
سمعت فیه اقاویل کل افاکی
نظرات