حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۱۹

۱

گر پریشان حالم او داند لسان حال را

ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را

۲

گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما

همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را

۳

ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت

یک نظر هم میرسد افتاده در دنبال را

۴

سنگی از طفلی نیامد بر سر ما در جنون

چرخ در دوران ما افسرده کرد اطفال را

۵

نغمه‌ام زاری دل شربم ز خوناب جگر

بین ببزم کامرانی بادهٔ قوال را

۶

عمر بگذشت و نگاهی بر من مسکین نکرد

جان من آخر نه انجامی بود اهمال را

۷

هرچه پیش آید زیار اسرار نبود شکوهٔ

سوی ما نبود گذاری طایر اقبال را

تصاویر و صوت

نظرات