
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۳۴
۱
جرعهٔ ما را ز لعل می پرستش مشکل است
گوشه چشمی بما از چشم مستش مشکل است
۲
آنکه عالم را به تیغ بی نیازی قتل کرد
گر بیارد در حساب مزد دستش مشکل است
۳
پسته تنگ دهانش نکته سر بسته ایست
حرف ازآن سرّی که بر گل سرببستش مشکل است
۴
عشق بی پروا کجا و عقل پر اندیشه کو
دام برچین کین هما باما نشستش مشکل است
۵
گر برهمن بینی و گراهرمن ور پارسا
آنکه نبود مست از جام الستش مشکل است
۶
آنکه عالم را بمستوری کند شیدای خویش
چون درآید ساغر صهبا بدستش مشکل است
۷
طایر دل را خلاصی نیست از دامت بلی
رستن مرغی که زلفت پای بستش مشکل است
۸
وصف آن رخسار با اسرار هم زان یاردان
کان نمودی را که نبود بودهستش مشکل است
نظرات