
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۴۶
۱
خطت دمیدو هنوزت سری ز ناز گرانست
که بر رخ تو خط بندگی ساده رخانست
۲
فتاده سلسله بر پای دل درآن خم گیسو
خوش آن دلی که دراین حلقهاش سری بمیانست
۳
ز دست دوست دشمن نوازچون نخورم خون
که نیست با من مسکین چنانکه بادگرانست
۴
چوباد عمر گذشت و مرابخاک ره او
هنوز دیدهٔ امید باز و دل نگرانست
۵
چونقطه دایره محنتم محیط چو پرگار
بدور من غم دوران مدام در دورانست
۶
ز داغ هجر چنانم که گر بباغ جنانم
بدیده هر سر برگیش بی تو نوک سنانست
۷
کند کمان بکمین زه زهی سعادت صیدی
که شوخ غمزه و ابروی اوش تیر و کمانست
۸
رسید موسم اردی بهشت ساقی گلرخ
بیار بادهٔ گل فام اگرچه خود رمضانست
۹
گدای پیر مغان راز خسروی چه تفاخر
که ملک و شوکت شانس بدیده شوکه نشانست
۱۰
خدایرا مددی خضر راه وهادی اسرار
دلیل راه شو اورا که او ز نو سفرانست
نظرات