
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۴۷
۱
آن شاه که گاهی نظری سوی گدا داشت
یارب ز سرم سایهٔ لطفش ز چه وا داشت
۲
زان روز طرب یاد که از غنچه دهانی
پیغام بدل سوختهٔ باد صبا داشت
۳
آراست چو فرّاش قضا بزم تنعّم
از خوان طرب خون جگر قسمت ما داشت
۴
روزی که زدندی همگی ساغر عشرت
ساقی ازل بهرهٔ ما جام بلا داشت
۵
یکجا غم یاران وز یکسو غم دوران
ای بخت ندانم سر شوریده چها داشت
۶
بی پا وسرانت همه سرخیل جهانند
عشق تو همانا اثر بال هما داشت
۷
یاقوت سرشکم برهت خون شده دل بود
تازه زندت آب همین دیده به جا داشت
۸
چون نیستمی در خور دیدار تو ای کاش
ره بود به آنم که رهی سوی شما داشت
۹
هر تیر نگه جسته ز شست تو نشسته
در دل مگر آن خاصیت تیر قضا داشت
۱۰
راندی ز در خویش چو اسرار حزین را
میرفت و بحسرت نگهی سوی قفا داشت
تصاویر و صوت

نظرات
شاگرد
شاگرد