حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۴۸

۱

سینه پر ناله و لب خاموش است

بر زبان قفل و دلم در جوش است

۲

خود گر افلاک و گر عنصر خاک

همه را بار غمش بر دوش است

۳

آن یک از شوق شب و روز برقص

وین یک از جام می اش مدهوش است

۴

برهش بسته کمر چون جوزا

هرچه کوکب بفلک منقوش است

۵

اختران چنگ زنان چون ناهید

محفل آراسته نوشا نوش است

۶

مهر بگداختهٔ آتش او است

که بسر در طلبش درگوش است

۷

ماه آورده کلف بر رخسار

کز غمش خون بدلش در جوش است

۸

مه نو پیش خم ابرویش

حلقهٔ بندگیش در گوش است

۹

قطب را کز حرکت افتاده

داده جامی ز ازل بی هوش است

۱۰

خاکیان را همه از جلوهٔ او

شاهدی در برو هم آغوش است

۱۱

دارد اسرار برندان پیوند

گرچه زاهد صفت ازرق پوشست

تصاویر و صوت

نظرات