حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۴۹

۱

ای آفت جان ها خم ابروی کمندت

غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت

۲

تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند

بر آتش رخسار تو از خال سپندت

۳

ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی

گوی خم چوگان سرخوبان خجندت

۴

افتاده خلاصیش به فردای قیامت

هر صید که گردیده گرفتار به بندت

۵

شد رشک فلک روی زمین تا که نشسته

برخاک هلال از اثر لعل سمندت

۶

اندام تو خود قاقم و خزاست زنرمی

سودی ندهد جامهٔ دیبا و برندت

۷

دارد سر یغما شد من غمزهٔ شوخت

اینک دل و جانی اگر این هست پسندت

۸

تا دفع عوارض بشود زان گل عارض

یک بوسه بما ده بزکواة از لب قندت

۹

ناصح چه دهی پند باسرار ز عشقش

او نیست از آنها که دهد گوش به پندت

تصاویر و صوت

نظرات