حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۵۱

۱

ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت

از یار و دیار ار ببریدند برندت

۲

تا قدر شب قدر وصالش نشناسی

در تاری از آن طره فکندند به بندت

۳

هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی

تا مثل شوندت ز قفا جمله دوندت

۴

آن شاهد نغزی که بهر پوست چو مغزی

ای نطق نلغزد بدوئی پای سمندت

۵

در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود

از خود بگذر تا که بخود راه دهندت

۶

خاموش شو اسرار مگو سرّ محبت

ورنه بسوی دار چو منصور برندت

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم سبزواری «اسرار» به کوشش حسن عطایی رویانی - حکیم سبزواری - تصویر ۶۰

نظرات