
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۶
۱
از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها
۲
چو یک معنی که پوشانی به گوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها
۳
مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها
۴
نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت
ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها
۵
به خاطر آورید ای همدمان ناکامی ما را
چو بنشینید و مینوشید در طرف گلستانهای
۶
مرا دامان پر از آلایش و دارم امید آن
که بخشایند جرم ما طفیل پاکدامانها
۷
چنان کارم ز عشق او به رسوایی کشید اسرار
که خوانند داستان ما به دستان در دبستانها
نظرات