حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۶۶

۱

دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ

قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ

۲

دارم ز تو امید که از بعد وفاتم

آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ

۳

بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل

خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ

۴

ای مرغ چگویم که بگوئیش غرض فهم

حسرت زده بنشین لب دیوار و دگر هیچ

۵

در لوح وجود از همه نقشی که نگارند

بینم الف قامت دلدار و دگر هیچ

۶

بلبل بچمن خوش دل و قمری بسر سرو

در هر دو جهان ما و غم یار و دگر هیچ

۷

بیجاست مداوای طبیبان بچشانم

یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ

۸

مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل

تو یوسف و ما زال خریدار و دگر هیچ

۹

پندی شنو از بنده و بر خور ز خداوند

هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ

۱۰

گر هست هوایت که خوری آب حیاتی

بر باد ده این پردهٔ پندار و دگر هیچ

۱۱

اسرار اگر محرم اسرار نهانی

در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم سبزواری «اسرار» به کوشش حسن عطایی رویانی - حکیم سبزواری - تصویر ۸۱

نظرات