
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۶۹
۱
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد
۲
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
۳
رخش ستم این قدر نباید که بتازی
گیرم که بما این همه بیداد توان کرد
۴
زاهد چه دهی پند که ما از می لعلش
نی همچو خرابیم که آباد توان کرد
۵
ای آن که بدست تو سررشتهٔ خلقی است
یک رشته به پا طایری آزاد توان کرد
۶
ای نور خدا گویم اگر سوء ادب نیست
دیگر ز کجا مثل تو ایجاد توان کرد
۷
جانی و دلی روح روانی همه آنی
از مشت گلی این همه بنیاد توان کرد
۸
آورد هجومی به سرَم ، خیلِ غُمومی،
ساقی به یکی ساغرم امداد توان کرد
۹
یک ره ننمودی نظر اسرار حزین را
گم کرده رهی رابره ارشاد توان کرد
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی