
حکیم سبزواری
شمارهٔ ۸۶
۱
خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند
کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
۲
مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم
کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
۳
آن نه دندان بودت درج بدرج گوهر
سفته حکاک ازل دُر درخشانی چند
۴
گیسوی تست مسلسل شده یا بهر دلی است
پی تحریک جنون سلسله جنبانی چند
۵
دُر گوش تو و از دُر عدن معدنها
لعل نوش تو و ار لعل و گهر کانی چند
۶
کسوت ماتم حسنت چو بنفشه خط شد
شد چو پیراهن گل چاک گریبانی چند
۷
بیمحابا مرو از زلف دلاراش نسیم
ترسم آزرده کنی زخم پریشانی چند
۸
نیست دستوری آنم که ز دل داد زنم
ورنه بر هم زنم افلاک ز افغانی چند
۹
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که بدل بست سر زلف تو پیمانی چند
۱۰
تا که دادی تو سر زلف دلاویز بباد
رفت بر باد از این غصه دل و جانی چند
۱۱
بر خیال رخ آنماه درخشان همه شب
دارد اسرار ز اشک اختر رخشانی چند
نظرات