حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۹۲

۱

هر آنگو دیده بگشاید براو چشم از جهان بندد

ز جان یکسر برید آنکس که دل بر جان جان بندد

۲

مخوانم زان قد و طلعت بسوی طوبی و جنت

بلی جائی که او باشد که دل بر این و آن بندد

۳

مه من سر بسر مهر است نبندد در بروی کس

اگر بندد همان آتش بجان آن پاسبان بندد

۴

در میخانه خواهد محتسب بندد بفصل گل

بپای داوری میرم که دست این عوان بندد

۵

گره افکنده در کارم بتی کز اشک گلنارم

گره ها ساحر چشمانش بر آب روان بندد

۶

فغان عالم آشوبم نماید رستخیز حشر

اگر سیل دو چشمم ره نه بر خیل فغان بندد

۷

همین نی چشم بد از یار کند عقدالنظر اسرار

که از سر دهان او رقیبان رازبان بندد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۹/۲۵ - ۰۴:۰۸:۳۵
تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق: حکیم و عارف شهیر قرن ۱۳ در اوصاف باریتعالی می‌فرماید:  هر آن کس که به ذات احدیت زنده شود و چشم او به جمالش روشن شود، تمام مظاهر و افسون های فریبنده این دنیای خاکی برای او پست و ناچیز بنظر می‌آید. و دل او بر جان جانان که ولی نعمت همه موجودات‌ است پیوند خورده، و به یکباره جان بی ارزش خود را در این مسیر فدا می‌کند. و سالک بجز رویت رخ یار الهی، هیچ تمایلی به بهشت موعود ندارد. و در جایی که او باشد، چگونه می‌توان دل خود را به این و آن گره بزند.