حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

شمارهٔ ۵ - حکایت

۱

پادشاهی دُر ثمینی داشت

بهر انگشترین نگینی داشت

۲

خواست نقشی که باشدش دو ثمر

هر زبان کافکند بنقش نظر

۳

وقت شادی نگیردش غفلت

گاه انده نباشدش محنت

۴

هرچه فرزانه بود آن ایام

کرد اندیشهٔ ولی بدخام

۵

ژنده پوشی پدید شد آندم

گفت بنویس بگذرد این هم

۶

شاه را این سخن فتاد پسند

چون شکرخنده از لب چون قند

۷

ز آنکه گر پیش آید او را غم

بیند او بگذرد شود خرم

۸

ور بود هم بعیش خوش اندر

بیند او بگذرد شود ابتر

۹

ای کریم بحق علی الاطلاق

بحق آنکه داد این سه طلاق

۱۰

که باسرار ده تو آن کردار

که بود آن مطابق گفتار

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم سبزواری «اسرار» به کوشش حسن عطایی رویانی - حکیم سبزواری - تصویر ۱۶۰

نظرات