عطار

عطار

بخش ۱

۱

یکی پیری مرا آواز می‌داد

که ای عطار از دست تو فریاد

۲

جهان بر هم زدی و فتنه کردی

به دیوار مذاهب رخنه کردی

۳

تو گفتی آنچه احمد گفت باهو

تو گفتی سر به سر اسرار یاهو

۴

تو گفتی آنچه سلمان در نهان گفت

تو گفتی آنچه منصور او عیان گفت

۵

تو هشیار طریقت مست کردی

تو مستان شریعت پست کردی

۶

تو در عالم زدی لاف توکل

جفای ظالمان کردی تحمل

۷

تو گفتی سرّ توحید خداوند

نداری در تصوف هیچ مانند

۸

تو کردی راز پنهان آشکارا

بیا با من بگو معنی خدا را

۹

که تا یابم وقوفی از معانی

کنم در علم و حکمت کامرانی

۱۰

بیا بر گو که منزلگاه آن یار

که پنهان بینمش از چشم اغیار

۱۱

بیا برگو که آن روح روانم

که تا این نیم جان بر وی فشانم

۱۲

بیا برگو تو حال عاشقان را

که در راه خدا کردند جان را

۱۳

بیا برگو طریق فقر و درویش

که دارم من دلی از درد او ریش

۱۴

بیا برگو که انسان کیست در دهر

که باشد در معانی باب آن شهر

۱۵

بیا برگو زحال زهد و تقوی

به پیش کیست این معنی و دعوی

۱۶

بیا برگو که راه حق کدامست

کرا گوئی که اندر دین تمام است

۱۷

بیا برگو که ناجی کیست در دین

که باشد هالک دریای خونین

۱۸

بیا برگو که علم دین کدام است

زر ومال جهان بر که حرام است

۱۹

بیا برگو که این افلاک و ایوان

ز بهر چیست همچون چرخ گردان

۲۰

بیا برگو که لذات جهان چیست

درون این سرا جان جهان کیست

۲۱

بیا برگو که سلطانان عادل

ز عدل خود چه خواهد کرد حاصل

۲۲

بیا برگو ز حال شاه ظالم

که از ظلم است مجرم یا که سالم

۲۳

بیا برگو که خود حق را که دید او

کدامین قطره شد در بحر لولو

۲۴

بیا برگو که سر لو کشف چیست

معانی کلام من عرف چیست

۲۵

بیا برگو ز حال نوح و کشتی

اگر با نوح در کشتی نشستی

۲۶

بیا برگو سلیمانی کدامست

چرا در پیش او پرنده رام است

۲۷

بیا از حال قاضی گوی و مفتی

چرا خوردی چو ایشان و نخفتی

۲۸

بیا بر گو زحال احتسابم

که تا ساقی دهد جام شرابم

۲۹

بیا برگو عوام الناس را حال

که بینم شان گرفتار زر و مال

۳۰

بیا برگو طریق اغنیا را

بیان گردان تو سرّ اولیا را

۳۱

بیا برگو که آن زنده کجا شد

که از تن جان شیرینش جدا شد

۳۲

بیا برگو که از یک دین احمد

کز او هفتاد و دو ملت برآمد

۳۳

بیا برگو زعشق یار سرمست

که برده است عشق او بر جان ما دست

۳۴

بیا برگو که سر راه با کیست

در این هر دو سرا آگاه ما کیست

۳۵

بیا برگو که زنده کیست جاوید

که از وی زندگی داریم امید

۳۶

بیا برگو همه اسرار عالم

که در وی بحرها باشد مسلم

۳۷

چو کرد این سی سؤال آن پیر از من

فرو بردم سر اندر جیب دامن

۳۸

فتادم در تفکر کی الهم

بهر حالی توئی پشت و پناهم

۳۹

بهر چیزی که دارد از تو نامی

سؤالی کرد از من در کلامی

۴۰

تو ای دریای اسرار نهانی

نمی‌دانم من مسکین تو دانی

۴۱

تو گویا کن به فضل خود زبانم

بده سری که اسرارت بدانم

۴۲

ز من پرسد تمام سر پنهان

ز من پرسد تمام رمز پیران

۴۳

سؤال اوست از اسرار منصور

سؤال اوست از موسی و از طور

۴۴

مرا پرسد ز مشکل‌های عالم

ز سر گندم و احوال آدم

۴۵

مرا گفتی نگو اسرارها را

طریق مصطفی و مرتضی را

۴۶

مرا کی زهرهٔ اسرار گفتن

طریق حیدر کرار گفتن

۴۷

مرا پرسی که راه حق کدام است

کرا دانی که در عالم تمام است

۴۸

کرا قدرت بود بی امر جبار

که گویم آشکارا سر این کار

۴۹

مرا می‌پرسد از آن پیر کامل

که واقف زو که شد پس کیست غافل

۵۰

مرا پرسد ز هفتاد و دو ملت

چرا یک حق و دیگرهاست علت

۵۱

دگر پرسد سلیمانی چه چیز است

که همچون یوسف مصری عزیز است

۵۲

نکردی تو سلیمانی چه دانی

رموز عشق سلطانی چه دانی

۵۳

رموز مرغ و مور و وحش صحرا

چه چیز است کان سلیمان داند او را

۵۴

رموز مار و مور و ماهی و طیر

سراسر گفته‌ام در منطق الطیر

۵۵

میان انبیا این سر نهانست

میان اولیا اما عیانست

۵۶

دگر پرسد ز حال قاضی ما

که او شرع نبی داند به غوغا

۵۷

ز شیخ و قاضی و مفتی چه گویم

طریق مرتضی را از که جویم

۵۸

بخود بربسته‌اند شرع نبی را

نمی‌دانند امام حق ولی را

۵۹

شریعت را گرفته‌اند به ظاهر

ولیکن مرتضی را گشته منکر

۶۰

دگر پرسد ز اهل احتسابم

چرا مانع شوند اندر شرابم

۶۱

جواب این سؤال از من نیاید

مرا این راز را گفتن نشاید

۶۲

همه عالم ازین آزار دارند

به نزد حق ازین گفتار دارند

۶۳

دگر پرسد عوام الناس چونند

چرا در دانش باطن زبونند

۶۴

عوام الناس را احوال مشکل

عوام الناس را پایست در گل

۶۵

عوام الناس این معنی ندانند

عوام الناس در دعوی بمانند

۶۶

عوام الناس خود خود را زبون کرد

بدریای جهالت سرنگون کرد

۶۷

دگر پرسد که حال اولیا چیست

امام دین ز بعد مصطفی کیست

۶۸

نباشد حد این گفتار کس را

نیارم در دل خود این هوس را

۶۹

دگر پرسد کی آدم از جهان رفت

به عزت درجهان جاودان رفت

۷۰

بگو آن آدم و گندم کدام است

چرا در رهرو آن دانه دام است

۷۱

بگویم زین سخن ای یار محرم

در این اسرار کم باشند همدم

۷۲

دگر پرسد ز عشق یار سرمست

که اسرارش بگو ز آن سان که او هست

۷۳

بده جامی از آن آب حیاتم

رهان از محنت و رنج مماتم

۷۴

ز مرگ جهل تا من زنده گردم

میان عاشقان فرخنده گردم

۷۵

ندارم این سئوالت را جوابی

نخوردم من ازین سرچشمه آبی

۷۶

بگوید این به فضل خود خداوند

گشاید از دل من قفل این بند

۷۷

دگر گوید ز سر کار برگو

طرین آن دل بیدار برگو

۷۸

مرا آگاه کن از سر این راه

که باشد واقف اسرار الله

۷۹

هر آن کو واقف سر اله ست

جنید و شبلی و کرخی گواه ست

۸۰

جنید و بایزید آگاه بودند

به شرع مصطفی در راه بودند

۸۱

طریق مرتضا را راه بردند

ازین عالم دل آگاه بردند

۸۲

برو ای یار این سر را نگهدار

مگو اسرار یزدانی به اغیار

۸۳

به اول پرسی از اسرار آن یار

که پنهان بینمش از چشم اغیار

۸۴

جواب این سخن سر نهانست

ولی آن یار در عالم عیانست

۸۵

بود روشن‌تر از خورشید تابان

ولی منکر شدش از جهل نادان

۸۶

به سان آفتابست در جهان فاش

ندارد تاب دیدن چشم خفاش

۸۷

نمی‌دانند همچون ظلمت از نور

چنان داند کز چشم است مستور

۸۸

حقیقت منزل او لا مکانست

به معنی در زمین و آسمانست

۸۹

مقام او بود اندر همه جا

ازو خالی نباشد هیچ مأوا

۹۰

همه شیئ بذات اوست هستی

چه از گون بلندی و چه پستی

۹۱

اگر خالی شود از وی مقامی

نه مستی داشتی از وی نه نامی

۹۲

دو عالم از وجود اوست موجود

هر آن چیزی که بینی او بود بود

۹۳

به باطن این چنین میدان که گفتم

به ظاهر سر او را می‌نهفتم

۹۴

کنون با تو بگویم گر بدانی

ز جاهل دار پنهان این معانی

۹۵

ازو باشد حقیقت هستی ما

مر او را در وجود ماست مأوا

۹۶

بما نزدیک‌تر از ماست آن یار

کسی داند که شد از خود خبر دار

۹۷

تو گر خواهی که بینی روی دلدار

طلب کن مظهر معنی اسرار

۹۸

به مظهر چونکه ره بردی امینی

حقیقت روی آن دلدار بینی

۹۹

به چشم جان بباید دید نورش

که تا باشی همه جا در حضورش

۱۰۰

چه دانستی به معنی مظهر نور

شوی اندر حقیقت همچو منصور

۱۰۱

شوی اندر معانی همچو انوار

بگوئی سر او را بر سر دار

۱۰۲

نموده در همه جا مظهر نور

ولی نادان از آن نور است مهجور

۱۰۳

به چشم جان ببین آن نور مظهر

که تا بینی بمعنی روی حیدر

۱۰۴

به چشم جان نگه کن روی جانان

که تا یابی حقیقت بوی جانان

۱۰۵

به چشم جان بباید دید رویش

که تا یابی به معنی رو به سویش

۱۰۶

بود حیدر حقیقت مظهر نور

به گیتی همچو خورشید است مشهور

۱۰۷

حقیقت بین شو و در وی نظر کن

بجز او از وجود خود بدر کن

۱۰۸

به معنی گر تو بردی ره بدان نور

اگر نزدیک او باشی توی دور

۱۰۹

اگر ره بردی و از وی تو دوری

به معنی و حقیقت در حضوری

۱۱۰

مرا در جان و دل آن یار باشد

ز غیر او دلم بیزار باشد

۱۱۱

حقیقت در زبانم اوست گویا

بود در دیدهٔ من نور بینا

۱۱۲

تو او را گر شناسی راه یابی

حقیقت مظهر الله یابی

۱۱۳

تو بشناس آنکه او از نور ذاتست

به گیتی آشکارا در صفاتست

۱۱۴

تو بشناس آنکه مقصود جهان است

بمعنی رهبر آن کاروانست

۱۱۵

تو بشناس آنکه حق او را ولی خواند

نبی از بعد خود او را وصی خواند

۱۱۶

تو بشناس آنکه او در عین دیده است

همه درهای معنی را کلید است

۱۱۷

تو بشناس آنکه او باب النجاتست

بفرمانش حیات و هم ممات است

۱۱۸

تو بشناس آنکه او را جمله جود است

که هم درجان و هم در خرقه بوده است

۱۱۹

تو بشناس آنکه او هادی دین است

یقین میدان که شاه مرسلین است

۱۲۰

تو بشناس آنکه او پیر مغانست

حدیث او زبان بی زبانست

۱۲۱

تو بشناس آنکه بس اسرار او گفت

حدیث خرقه و انوار او گفت

۱۲۲

بود آن کو محمد بود جانش

محل نزع بوسیده دهانش

۱۲۳

بدان بوسه به او اسرارها گفت

مر او را سرور اسرارها گفت

۱۲۴

هم او سردار باشد انبیا را

هم او سالار باشد اولیا را

۱۲۵

امیرالمؤمنین اسم وی آمد

حدیث سر او خود از نی آمد

۱۲۶

امیرالمؤمنین آمد امامم

که مهر اوست در دل همچو جانم

۱۲۷

امیرالمؤمنین است نور یزدان

تو او را نطق ونفس مصطفی دان

۱۲۸

امیرالمؤمنین است نور یزدان

امیرالمؤمنین از جمله آگاه

۱۲۹

امیرالمؤمنین است اصل آدم

امیرالمؤمنین است فضل آدم

۱۳۰

امیرالمؤمنین روح روانم

به معنی نطق گشته در زبانم

۱۳۱

امیرالمؤمنین دانای سرها

امیرالمؤمنین در جان هویدا

۱۳۲

امیرالمؤمنین را دان که شاهست

مرا در کل آفت ها پناه است

۱۳۳

امیرالمؤمنین است اسم اعظم

امیرالمؤمنین است نقش خاتم

۱۳۴

امیرالمؤمنین راه طریقت

امیرالمؤمنین بحر حقیقت

۱۳۵

امیرالمؤمنین است اصل ایمان

امیرالمؤمنین است ماه تابان

۱۳۶

امیرالمؤمنین قهار آمد

امیرالمؤمنین جبار آمد

۱۳۷

امیرالمؤمنین در حکم محکم

امیرالمؤمنین با روح همدم

۱۳۸

امیرالمؤمنین را تو چه دانی

که بغضش در دل و جان مینشانی

۱۳۹

ز بغضش راه دوزخ پیش گیری

زحبش در ولای او بمیری

۱۴۰

تو را ایمان و دین از وی تمام است

که اندر هر دو عالم او امام است

۱۴۱

درین عالم بسی من راه دیدم

همه این راه را من جاه دیدم

۱۴۲

بغیر از راه او کان راه حق است

دگرها جمله مکر و هات و دق است

۱۴۳

به معنی اهل دین را راه وحدت

دو دارد هم طریقت هم شریعت

۱۴۴

ترا از سر حق آگاه کردم

درین معنی سخن کوتاه کردم

۱۴۵

دگر پرسی حدیث عاشقان را

طریق عاشقان جان فشان را

تصاویر و صوت

پندنامه و بی سرنامه (بلبل نامه، سی فصل، پندنامه، نزهت الاحباب، بیان ارشاد) با تصحیح و مقدمهٔ احمد خوشنویس (عماد) - شیخ فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری - تصویر ۱۲۸

نظرات

user_image
حامد
۱۳۹۵/۱۱/۲۳ - ۰۵:۰۶:۰۲
امیرالمؤمنین است اسم آن شاه امیرالمؤمنین از جمله آگاه
user_image
علی میراحمدی
۱۴۰۲/۰۷/۰۴ - ۰۳:۴۴:۲۳
کاملا مشخص و مسلم است که این اشعار ضعیف اثر طبع عطار نیشابوری نیست.  آثار مسلم عطار :دیوان اشعار(غزلیات، قصاید، ترجیعات)  منطق الطیر،الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه(مثنویات) مختار نامه(رباعیات)   تذکرة الاولیا (نثر)