
عطار
بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
۱
سبویی میستد رندی ز خمار
که این ساعت گرو بستان و بردار
۲
چو خورد آن باده گفتندش گرو کو؟
گرو گفتا «منم» گفتند «نیکو
۳
زهی نیکو گرو! برخیز و رو تو
نیرزی نیمجو وقت گرو تو»
۴
اگر ارزندهای داری تو با خویش
نیرزی تو به نزد کس از آن بیش
۵
ترا قیمت به علم است و به کردار
تو همچون من در افزودی به گفتار
۶
به قدر آن که علم و کار داری
بدان ارزی بدان مقدار داری
۷
فشاندم دُر معنی بر تو بسیار
ولی کی کور بیند دُرّ ِ شهوار
۸
تو چون نرگس همه چشمی، نه بینا
چو سیسنبر همه گوشی، نه شَنْوا
۹
تو این ساعت که عقل و هوش داری
نه بنیوشی سخن، نه گوش داری
۱۰
در آن ساعت که عقل و هوش شد پاک
مگر خواهی شنودن مرده در خاک
تصاویر و صوت

نظرات
مهران بیغمی