عطار

عطار

بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

۱

چنین گفتست شیخ مهنه یک روز

که یک تن بین جهان و دیده بر دوز

۲

زمین پر بایزیدست و آسمان هم

ولی او گم شده اندر میان هم

۳

چه می‌گویم کجا افتادم اینجا

که جان در موج آتش دادم اینجا

۴

قدم تا کی زنم در ره به هر سوی

چو از خود می‌نیابم یک سر موی

۵

بسی رفتم درین راه خطرناک

ندیدم آدمی را جز کفی خاک

۶

کفی خاکست و بادی در میانش

تن او چون طلسم و گنج جانش

تصاویر و صوت

نظرات