
عطار
بخش ۱۲ - الحکایه والتمثیل
۱
بر آن پیر زن شد مرد مهجور
که برگو سرگذشتی گفت هین دور
۲
سرکس میندارم این زمان من
که سرگم کردهام این ریسمان من
۳
ببین چندین طلب کار دگرگون
زفان ببریده و سر داده بیرون
۴
چه گویم چون زفان این ندارم
دلم خون گشت جان این ندارم
۵
فلک گرچه بسی بربوک بشتافت
لباس سوک یافت از درد نایافت
۶
چه گر کوه این حقیقت را کمر بست
بریخت آخر که بادش بود در دست
۷
چو دریا هرک زینجا قطرهٔ برد
ز رنج تشنگی هم خشک لب مرد
۸
اگر خورشید گویم با رخی زرد
شود در کوش هر شب هم بدین درد
۹
اگر ماهست میبینی که هر ماه
سپر بندازد از حیرت درین راه
۱۰
زمین خود خاک بر سر دارد از غم
فلک سرگشته در افسوس و ماتم
۱۱
دهان آلوده عرش و در شکم هیچ
گرفته لوح لوح از سر قلم هیچ
تصاویر و صوت

نظرات