
عطار
بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
۱
یکی پرسید از آن دیوانه در ده
که از کار خدا ما را خبر ده
۲
چنین گفت او که تا گشتم من آگاه
خدا را کاسه گردیدم درین راه
۳
بحکمت کاسهٔ سر را چو بربست
ببادش داد و آنگه خرد بشکست
۴
اگر از خاک برگیری کفی خاک
بپرسی قصهٔ از خاک غمناک
۵
بصد زاری فرو گرید چو میغی
ز یک یک ذره برخیزد دریغی
۶
ز اول روز این چرخ دل افروز
دریغ خلق میساید شب و روز
۷
تو گویی بر زمین هر ذرهٔ خاک
ز فان حال بگشادند بی باک
۸
که ما را زیر خاک افکندی آخر
تو هم زود این کمر بربندی آخر
۹
الا یا غافلان تا کی پسندید
که ما را زیر پای خود فکندید
۱۰
در اول چون شما بودیم ما هم
چو ما گردید در آخر شما هم
تصاویر و صوت

نظرات
شروین پاداشپور
شروین پاداشپور
امین کیخا
امین کیخا
شروین پاداش پور