عطار

عطار

بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

۱

درآمد آن فقیر از خانقاهی

نهاده بر سر از ژنده کلاهی

۲

یکی گفتش بطیبت ای خردمند

کلاه ار می‌فروشی قیمتش چند

۳

جواب این بود آن درویش دین را

بکل کون نفروشم من این را

۴

بسی خلقم خریدار کلاه‌اند

بکل کون از من می بخواهند

۵

بنفروشم که دانم بهتر ارزد

که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد

۶

چه دانی تو که من در سر چه دارم

چو من خود بی سرم افسر چه دارم

۷

دلا بیدار شو گر هست دردیت

که ناوردند بهر خواب و خوردیت

۸

گرفتم جملهٔ عالم بخوردی

ندانی جستن از مردن بمردی

۹

ترا تا کی ز تو ای آفت خویش

تویی آفت تو هم برخیز از پیش

۱۰

بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی

چه سنگین دل کسی، گویی کلوخی

۱۱

بکن هرچت همی باید کژ و راست

اگر این را نخواهد بود واخواست

۱۲

اگر چون خاک ره زر خواهدت بود

ز خاک راه بستر خواهدت بود

۱۳

ترا چرخ فلک در چرخه انداخت

که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت

تصاویر و صوت

نظرات