
عطار
بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
۱
بسگ گفتند زر داری سگ از ننگ
گهی فریاد میکرد و گهی جنگ
۲
چو سگ از ننگ زر فریاد دارد
بیک جو خواجه چون دل شاد دارد
۳
سگ اندر ننگ زر در جنگ و بانگیست
ترا زر میکند بانگ ارچه دانگیست
۴
ز جایی گر ترا دانگی درافتد
ترا زان زر سقط بانگی درافتد
۵
اگر صد بدرهٔ زر برفشانی
بود کم دانگی آن میزبانی
۶
الا ای مرد دنیا دار مستی
چه خواهی دید زین دنیاپرستی
۷
چرا در بت پرستی ای هو جوی
بسان کافران آوردهٔ روی
۸
چرا داری طریق کافران رت
که تو زر میپرستی کافران بت
۹
بتی زر نیست صد من پیش کفار
ترا یک جو زرست ای مرد دین دار
۱۰
برو دنیا بدنیا دار بگذار
زر و بت در کف کفار بگذار
۱۱
نشاید زر به جز بت ساختن را
نشاید بت به جز انداختن را
۱۲
اگر صد گنج زر در پیش گیری
بروز واپسین درویش میری
تصاویر و صوت

نظرات