
عطار
بخش ۵ - الحکایه و التمثیل
۱
یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری گفت دشنام
۲
که هر چیزی که دیگر میدهندم
بجز دشنام منت مینهندم
۳
چرا چندین تو اندر بند خلقی
بدان ماند که حاجتمند خلقی
۴
که گر ناگاه سیمی بر تو بشکست
نگیرد کس بیک جو زر ترا دست
۵
اگر از جوع گردی نیم مرده
برای تکیه کردن نیم گرده
۶
اگر روزی بباشی بهر دو، نان
ترا از پای بنشانند دونان
۷
ببین تا از کرم پروردگارت
نشاند اندر نمازی چند بارت
۸
ترا چون چشم برجانست وجانان
دلت را کی سرجانست و جانان
۹
چو نان از خوان ستانی خوان بود شوم
که بیشک خوان بیش از نان بود شوم
۱۰
چه گردی گرد خوان و شاه چندین
که مشتی عاجزند و خوار و مسکین
نظرات