
عطار
بخش ۷ - الحکایه و التمثیل
۱
شبی خفت آن گدایی در تنوری
شهی را دید میشد در سموری
۲
زمستان بود و سرما بود بسیار
گدا با شاه گفت ای شاه هشیار
۳
تو گرچه بیخبر بودی ز سرما
فرا سرآمد این شب نیز بر ما
۴
عزیزا در بن این دیر گردان
صبوری و قناعت کن چو مردان
۵
به مردی صبر کن بر جای بنشین
به سر می در مدو وز پای بنشین
۶
حکیمی در مثل رمزی نمودست
که صبر اندر همه کاری ستودست
۷
همه خذلان مردم از شتابست
خرد را این سخن چون آفتابست
۸
شتاب ازحرص دارد جان مردم
نگه کن حرص آدم بین و گندم
۹
اگر نه حرص در دل راه دادی
کجا از جنت الماوی فتادی
۱۰
ز آدم حرص میراثست ما را
درازا محنتا آشفته کارا
نظرات