
عطار
بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
۱
بگوش خود شنودستم ز هر کس
که موری را بسالی دانهٔ بس
۲
ز حرص خود کند در خاک روزن
گهی گندم کشد گه جوگه ارزن
۳
اگر بادی برآید از زمانه
نه او ماند نه آن روزن نه دانه
۴
چو او را دانهٔ سالی تمام است
فزون از دانهٔ جستن حرام است
۵
مثال مردم آمد حال آن مور
که نه تن دارد و نه عقل و نه زور
۶
شده در دست حرص خود گرفتار
بنام و ننگ و نیک و بد گرفتار
۷
همی ناگاه مرگ آید فرازش
کند از هرچ دارد خوی بازش
۸
هر آن چیزی که آنرا دوست تر داشت
دلش باید ازو ناکام برداشت
۹
چو بستاند اجل ناگاه جانش
سر آرد جملهٔ کار جهانش
۱۰
نه او ماند نه آن حرصش که بیش است
کدامین خواجه صد درویش پیش است
نظرات