
عطار
بخش ۹ - الحکایه و التمثیل
۱
چو مرد آن پیر مرد پیر اصحاب
مگر آن شب مریدش دید در خواب
۲
بپرسیدش که هین چون بود حالت
که میکردند ز من ربک سئوالت
۳
چنین گفت او که دیدم آن دو تن را
خدایم را سپردم خویشتن را
۴
مرا گفتند ای خوش برده خوابت
خدایت کیست و چیست اینجا جوابت
۵
سخن گوی جهان در هیچ بابی
نشد وا خانه از بهر جوابی
۶
چنین گفتم که من از تنگنایی
بدل کردم سرایی نه خدایی
۷
شوید از من بحق چون از کمان تیر
بحق گویید میگوید فلان پیر
۸
ترا چندان که ریک و برگ و مویست
بهر یکصد هزار اسرار جویست
۹
تو با این جمله پاکان دل افزای
فراموشم نکردی در چنین جای
۱۰
مرا کاندر دو عالم جز تو کس نیست
فراموشت کنم اینم هوس نیست
نظرات
دکتر وکیلی