
عطار
بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
۱
یکی پرسید از آن دیوانه مجنون
که عالم چیست گفتا کفک صابون
۲
به ماسوره بگیر آن کفک و در دم
برون آور از آن ماسوره عالم
۳
ببین این شکل رنگارنگ زیبا
کز آن ماسوره میگردد هویدا
۴
اگرچه صورتی بس دلستانست
دوم صورت که احول بیند آنست
۵
فنا ملک و زوالش مالک آمد
اساسش کل شئی هالک آمد
۶
میانش باد و او خود هیچ هیچی
ز هیچی هیچ ناید چند پیچی
۷
شود فانی نماید ناگهان گم
جهان در هیچ و هیچ اندر جهان گم
۸
اگر نور دلت گردد پدیدار
نه در چشم تو در ماند نه دیوار
۹
همه در دل شود چون ذرهٔ گم
بلی در بحر گردد قطرهٔ گم
۱۰
عصا در دست موسی اژدها شد
همه باطل فرو برد و عصا شد
۱۱
بگفتم جملهٔ اسرار سر باز
حجاب آخر ز پیش خود برانداز
۱۲
اگر این پرده از هم بر درانی
همه جز یک نبینی و ندانی
۱۳
زهی عطار خوش گفتار بادی
وزین گفتار برخوردار بادی
۱۴
اگر بر نیستی از شاخ معنیت
نکردندی چنین گستاخ معنیت
نظرات
دکتر وکیلی
نسرین رنجبر ایرانی