
عطار
بخش ۱۱ - عجز آوردن بلبل به پیش باز و دستوری طلبیدن او
۱
بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش
بمن رسوای عالم پرده درپوش
۲
چو کردی لطف و بنمودی بزرگی
چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
۳
مرا بگذار تا بهر سلیمان
بسازم تحفهٔ مدح از دل و جان
۴
که شرط مرد دانا این چنین است
به هر کاری که باشد پیشه این است
۵
خردمندان چو آیند نزد شاهان
به نظم آرند دعای صبحگاهان
۶
سه چیز آید وسیلت نزد شاهان
هنر یا مال یا مرد سخندان
۷
هر آن کس کو تهیدستی نماید
همیشه کار او پستی نماید
۸
من از مال و هنر چیزی ندارم
ولی گنج سخن دارم بیارم
۹
به بلبل گفت هین میساز و میرو
ز هر چیزی که داری کهنه و نو
۱۰
چو ره پیش است ما از پس چرائیم
اگر چه خسته بال و بسته پائیم
۱۱
بیا تا پای بگشائیم یک ره
به فرق سر به پیمائیم یک ره
۱۲
زمین بوسیم در بزم جهاندار
دعای دولتش گوئیم صد بار
نظرات