
عطار
بخش ۱۳ - فغان کردن گل در هجر بلبل و شکایت از روزگار
۱
نسیم صبحدم آمد به گلشن
به چشمش گلش آمد همچو گلخن
۲
گل از بلبل بکلی دست شسته
دریده پیرهن در خون نشسته
۳
هزاران خار در پا دست در گل
فراق بلبلش بنشسته در دل
۴
چو سرو اندر چمن افتان و خیزان
به زاری زار میگفت ای عزیزان
۵
به هم خوش بود ما را در گلستان
حسد بردند بر ما جمله مرغان
۶
حسودان را به جز کوری مبادا
میان همدمان دوری مبادا
۷
همینش کار باشد چرخ گردان
که دوری افکند با دوستداران
نظرات