
عطار
بخش ۸ - حکایت
۱
به نزد خانهٔ دستور کشور
وثاقی مختصر بگرفت بی در
۲
همیمالید سالی بیشتر عور
تن خود را بدان دیوار دستور
۳
ز نزدیکان یکی میدید از دور
به عالم فاش گشت این راز مستور
۴
وزیر شهر شروان مرد را گفت
«چه مقصود است ترا بر خاک ما خفت؟»
۵
جوابش داد و گفت «ای چشمهٔ نور
ز رخسار تو بادا چشم بد دور
۶
یکی دلخستهام، ای صدر عالم
نمیداند کسی اسرار حالم
۷
چو فر دولت اندر خانهٔ تست
دل من مرغ دام و دانهٔ تست
۸
همیمالم تن خود را به دیوار
مگر روزی دهی در خانهام بار!»
۹
خوش آمد این سخن در گوش جانش
ز زر پر کرد دامان و دهانش
۱۰
مقرّب گشت حضرت را چنان شد
که حکمش بر همه شروان روان شد
۱۱
اگر خواهد کسی تا میر گردد
به گرد پادشاه و میر گردد
تصاویر و صوت

نظرات
رسته
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.