
عطار
غزل شمارهٔ ۱۰۳
۱
در عشق قرار بیقراری است
بدنامی عشق نامداری است
۲
چون نیست شمار عشق پیدا
مشمر که شمار بیشماری است
۳
در عشق ز اختیار بگذار
عاشق بودن نه اختیاری است
۴
گر دل داری تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگواری است
۵
زاری میکن چو دل ندادی
تا دل ندهند کارزاری است
۶
دل کیست شکار خاص شاه است
شاه از پی او به دوستداری است
۷
شاهی که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر یک شکاری است
۸
جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عین بیقراری است
۹
آن را که گرفت عشق تو نیست
در معرض صد گرفتکاری است
۱۰
وآن است عزیز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خواری است
۱۱
هر بیخبری که قدر عشقت
مینشناسد ز خاکساری است
۱۲
وانکس که شناخت خردهٔ عشق
هر خردهٔ او بزرگواری است
۱۳
پروانهٔ توست جان عطار
زان است که غرق جان سپاری است
تصاویر و صوت



نظرات
نادر..