
عطار
غزل شمارهٔ ۱۱۴
۱
طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست
۲
در فراق تو تشنه میمیرم
کز لبت قطرهای زلالم نیست
۳
تو چو شمعی و من چو پروانه
با تو بودن بههم مجالم نیست
۴
دور میباشم از جمال تو زانک
طاقت آن چنان جمالم نیست
۵
میزیم با فراق و میگویم
که تمنای آن وصالم نیست
۶
گرچه وصل تو هست کار محال
کار بیرون ازین محالم نیست
۷
اگرم وصل تو نخواهد بود
سر هیچی به هیچ حالم نیست
۸
بی خودم کن که خود به خود تو بسی
زانکه من تا خودم کمالم نیست
۹
گر بسوزیم بند بند چو شمع
دمی از سوختن ملالم نیست
۱۰
من به بال و پر تو میپرم
که دمی بر تو پر و بالم نیست
۱۱
ور مرا بی تو پر و بالی هست
آن پر و بال جز وبالم نیست
۱۲
تا جگر گوشهٔ خودت خواندم
گر جگر میخورم حلالم نیست
۱۳
شرح درد تو چون دهد عطار
زانکه یارای این مقالم نیست
تصاویر و صوت

نظرات
لیلی ضیایی