
عطار
غزل شمارهٔ ۱۱۷
۱
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
گو برو کو مرد این درگاه نیست
۲
هر که را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست
۳
ای دل ار مرد رهی مردانه باش
زانکه اندر عاشقی اکراه نیست
۴
عاشقان چون حلقه بر در ماندهاند
زانکه نزدیک تو کس را راه نیست
۵
گرد بر گرد دلم از درد تو
خون گرفت و زهرهٔ یک آه نیست
۶
بر سر آی از قعر چاه نفس از آنک
یوسف مصریت اندر چاه نیست
۷
چند جویی آب و جاه ار عاشقی
عاشق اندر بند آب و جاه نیست
۸
زاد راه مرد عاشق نیستی است
نیست شو در راه آن دلخواه نیست
۹
در ده ای عطار تن در نیستی
زانکه آنجا مرد هستی شاه نیست
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
نادر..
شهرام