عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۱۳۴

۱

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت

مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت

۲

داشتم امید آنک بو که در آیی به خواب

عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابی نیافت

۳

تشنهٔ وصل تو دل چون به درت کرد روی

ماند به در حلقه‌وار وز درت آبی نیافت

۴

دل ز تو بیهوش شد دیده برو زد گلاب

زانکه به از آب چشم دیده گلابی نیافت

۵

چند زند بر نمک یار دلم گوییا

به ز دل عاشقان هیچ کبابی نیافت

۶

دل چو ز نومیدیت زود فرو شد به خود

خود ز میان برگرفت هیچ نقابی نیافت

۷

گفتمش آخر چه شد کین دل من روز و شب

سوی تو آواز داد وز تو خطابی نیافت

۸

گفت مرا خوانده‌ای لیک نه از جان و دل

هر که ز جانم نخواند هیچ جوابی نیافت

۹

در ره ما هر که را سایهٔ او پیش اوست

از تف خورشید عشق تابش و تابی نیافت

۱۰

گر تو خرابی ز عشق جان تو آباد شد

زانکه کسی گنج عشق جز به خرابی نیافت

۱۱

تا دل عطار دید هستی خود را حجاب

رهزن خود شد مقیم تا که حجابی نیافت

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصاید عطار به کوشش دکتر تقی تفضلی - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۱۶۴
دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۱۷
دیوان عطار نیشابوری (قصاید، غزلیات، ترجیعات، ترکیبات و فتوت نامه) حواشی و تعلیقات م. درویش - فریدالدین عطار نیشابوری - تصویر ۲۲۶

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۳/۱۹ - ۱۳:۰۵:۰۵
رهزن خود شد مقیم، تا که..