عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۱۳۸

۱

گر نبودی در جهان امکان گفت

کی توانستی گل معنی شکفت

۲

جان ما را تا به حق شد چشم باز

بس که گفت و بس گل معنی که رفت

۳

بی قراری پیشه کرد و روز و شب

یک نفس ننشست و یک ساعت نخفت

۴

بس گهر کز قعر دریای ضمیر

بر سر آورد و به خون دل بسفت

۵

پاک‌رو داند که در اسرار عشق

بهتر از ما راهبر نتوان گرفت

۶

آنچه ما دیدیم در عالم که دید

وآنچه ما گفتیم در عالم که گفت

۷

آنچه بعد از ما بگویند آن ماست

زانکه راز گفت نیست از ما نهفت

۸

تربیت ما را ز جان مصطفاست

لاجرم خود را نمی‌یابیم جفت

۹

تا تویی عطار زیر بار عشق

گردنان را زیر بار توست سفت

۱۰

صورت جان است شعرت لاجرم

عقل را نظم تو می‌آید شگفت

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۱۹
دیوان عطار نیشابوری (قصاید، غزلیات، ترجیعات، ترکیبات و فتوت نامه) حواشی و تعلیقات م. درویش - فریدالدین عطار نیشابوری - تصویر ۲۳۰

نظرات

user_image
پیمان
۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۱۵:۵۳:۰۴
جان ما را تا به حق شد چشم بازبس بِگُفت و بس گل معنی که بِرُفت
user_image
پیمان
۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۱۵:۵۴:۴۱
جان ما را تا به حق شد چشم بازبس بِگُفت و بس گل معنی بِرُفت
user_image
سید محسن
۱۳۹۹/۰۸/۲۱ - ۱۱:۲۸:۱۶
درود بر ادیبانپیشنهاد میشودبس که گفت و بس دُرِ معنی که سفتبه معنا نزدیکتر است