عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۱۴۰

۱

ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت

شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت

۲

هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت

هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت

۳

بر باد داده دل را آوازهٔ فراقت

در خواب کرده جان را افسانهٔ وصالت

۴

عقلی که در حقیقت بیدار مطلق آمد

تا حشر مست خفته در خلوت خیالت

۵

خورشید کاسمان را سر رزمهٔ می‌گشاید

یک تار می‌نسنجد در رزمه جمالت

۶

ترک فلک که هست او در هندوی تو دایم

سر پا برهنه گردان در وادی کمالت

۷

سیمرغ مطلقی تو بر کوه قاف قربت

پرورده هر دو گیتی در زیر پر و بالت

۸

صف قتال مردان صف‌های مژه توست

صد قلب برشکسته در هر صف قتالت

۹

عطار شد چو مویی بی روی همچو روزت

تا بو که راه یابد در زلف شب مثالت

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۲۰

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۹/۰۸/۲۱ - ۱۱:۳۱:۰۴
ای آفتاب طفیلی در سایه جمالتدرست بنظر میرسد