
عطار
غزل شمارهٔ ۱۴۴
۱
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
۲
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
۳
هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت
هم جبرئیل مرغی در دام دل ربایت
۴
در سر گرفته عالم اندیشهٔ وصالت
در چشم کرده کوثر خاک در سرایت
۵
کوثر که آب حیوان یک شبنم است از وی
دربسته تا به جان دل در لعل دلگشایت
۶
سری که هر دو عالم یک ذره مینیابند
جاوید کف گرفته جام جهان نمایت
۷
نوباوهٔ جمالت ماه نو است و هر مه
بنهد کله ز خجلت در دامن قبایت
۸
تو ابرش نکویی میتازی و مه و مهر
چون سایه در رکابت چون ذره در هوایت
۹
تا بوی مشک زلفت پر مشک کرد جانم
عطار مشک ریزم از زلف مشک سایت
تصاویر و صوت


نظرات