
عطار
غزل شمارهٔ ۱۵۸
۱
دلم در عشق تو جان برنتابد
که دل جز عشق جانان برنتابد
۲
چو عشقت هست دل را جان نخواهد
که یک دل بیش یک جان برنتابد
۳
دلم در درد تو درمان نجوید
که درد عشق درمان برنتابد
۴
مرا در عشق تو چندان حساب است
که روز حشر دیوان برنتابد
۵
ز عشقت قصهٔ گفتار ما را
یقین دانم که دو جهان برنتابد
۶
اگر با من نمیسازی مسوزم
که یک شبنم دو طوفان برنتابد
۷
چو پروانه دلم در وصل خود سوز
که این دل دود هجران برنتابد
۸
دل عطار بر بوی وصالت
ز هجرت یک سخن زان برنتابد
تصاویر و صوت



نظرات