عطار
غزل شمارهٔ ۱۶
۱
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
۲
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
۳
کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت
۴
روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت
۵
روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب
تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت
۶
گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت
۷
صبحدم درهای دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت
۸
تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع
در هوای نفس مستی و گرانی باشدت
۹
از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون
تا به صورت خانهٔ تن استخوانی باشدت
۱۰
گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب
زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت
۱۱
گر بمیری در میان زندگی عطاروار
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت
تصاویر و صوت
نظرات
علی حصوری
مروّت
سید سهراب میرجوادی
سید سهراب میرجوادی
پاسخ جناب مروت شیخ عطار به سگ توهین نکرد مرادش از سگ در این شعر نفس انسانی هست نه نفس سگی خود شیخ عطار در توصیف سگ و معرفی کردن سگ به عنوان یک صوفی در کتاب الهی نامه خود شعری بی نظیر و زیبا سروده حتما این شعر رو بخونید شکایت سگی از یک صوفی به بایزید بسطامی عمق هر کلمه از این بزرگان رو باید درک کرد نه ظاهر کلمات رو
محمد
خالد تهرانی