
عطار
غزل شمارهٔ ۱۶۳
۱
نه به کویم گذرت میافتد
نه به رویم نظرت میافتد
۲
آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهٔ خاک درت میافتد
۳
در طلسمات عجب موی شکاف
زلف زیر و زبرت میافتد
۴
در جگردوزی و جان سوزی سخت
چشم پر شور و شرت میافتد
۵
در غمت بسته کمر بر هیچی
دل من چون کمرت میافتد
۶
آب گرمم به دهن میآید
چشم چون بر شکرت میافتد
۷
شکری از تو طمع میدارم
به بیندیش اگرت میافتد
۸
شکرت بیخطری نی و دلم
به خطا در خطرت میافتد
۹
بیشتر میل تو جانا به جفاست
یا جفا بیشترت میافتد
۱۰
گر جفایی کنی و گر نکنی
نه به قصد است درت میافتد
۱۱
دل عطار ازین بیش مسوز
که ازین بد بترت میافتد
تصاویر و صوت


نظرات