
عطار
غزل شمارهٔ ۱۷۲
۱
بودی که ز خود نبود گردد
شایستهٔ وصل زود گردد
۲
چوبی که فنا نگردد از خود
ممکن نبود که عود گردد
۳
این کار شگرف در طریقت
بر بود تو و نبود گردد
۴
هرگه که وجود تو عدم گشت
حالی عدمت وجود گردد
۵
ای عاشق خویش وقت نامد
کابلیس تو در سجود گردد
۶
دل در ره نفس باختی پاک
تا نفس تو جفت سود گردد
۷
دل نفس شد و شگفتت آید
گر یک علوی جهود گردد
۸
هر دم که به نفس می برآری
در دیدهٔ دل چو دود گردد
۹
بی شک دل تو از آن چنان دود
کوری شود و کبود گردد
۱۰
عطار بگفت آنچه دانست
باقی همه بر شنود گردد
تصاویر و صوت


نظرات