
عطار
غزل شمارهٔ ۱۸۱
۱
دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
۲
تا عشق تو در میان جان است
جان از دو جهان کنار دارد
۳
تا خورد دلم شراب عشقت
سرگشتگی خمار دارد
۴
مسکین دل من چو نزد تو نیست
در کوی تو خود چکار دارد
۵
راز تو نهان چگونه دارم
کاشکم همه آشکار دارد
۶
چندین غم بی نهایت از تو
عطار ز روزگار دارد
تصاویر و صوت




نظرات