
عطار
غزل شمارهٔ ۱۸۵
۱
لب تو مردمی دیده دارد
ولی زلف تو سر گردیده دارد
۲
که داند تا سر زلف تو در چین
چه زنگی بچه ناگردیده دارد
۳
چو حسنت مینگنجد در جهانی
به جانم چون رهی دزدیده دارد
۴
چو مژه بر سر چشمت نشاند
سر یک مژه هر کو دیده دارد
۵
وصال تو مگر در چین زلف است
که چندین پردهٔ دریده دارد
۶
کنون هر کو به جان وصل تو میجست
اگر دارد طمع بریده دارد
۷
از آن شوریدهام از پستهٔ تو
که شور او بسی شوریده دارد
۸
خیال روی تو استاد در قلب
ز بهر کین زره پوشیده دارد
۹
اگر آهنگ خون ریزی ندارد
چرا چندین به خون غلطیده دارد
۱۰
فرید از تو دلی دارد چو بحری
که بحری خون چنین جوشیده دارد
تصاویر و صوت


نظرات