عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۱۸۸

۱

دلی کز عشق جانان جان ندارد

توان گفتن که او ایمان ندارد

۲

درین میدان که یارد گشت یکدم

که کس مردی یک جولان ندارد

۳

شگرفی باید از گنج دو عالم

که جان یک لحظه بی‌جانان ندارد

۴

به آسانی منه در کوی او پای

که رهرو راه را آسان ندارد

۵

چه عشق است این که خود نقصان نگیرد

چه درد است این که خود درمان ندارد

۶

دلم در درد عشق او چنان است

که دل بی درد عشقش جان ندارد

۷

مرو در راه او گر ناتوانی

که دور است این ره و پایان ندارد

۸

اگر قوت نداری دور ازین راه

که کوی عاشقان پیشان ندارد

۹

برو عطار دم درکش که جانان

همه عمرت چنین حیران ندارد

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۴۷

نظرات