
عطار
غزل شمارهٔ ۱۹۱
۱
آتش عشق آب کارم برد
هوس روی او قرارم برد
۲
روزگاری به بوی او بودم
روی ننمود و روزگارم برد
۳
عشق تا در میان کشید مرا
از بد و نیک برکنارم برد
۴
مست بودم که عشق کیسه شکاف
نیمشب نقد اختیارم برد
۵
دردییی بر کفم نهاد به زور
سوی بازار دردخوارم برد
۶
چون دلم مست شد ز دردی او
همچنان مست زیر دارم برد
۷
من ز من دور مانده در پی دل
بار دیگر به کوی یارم برد
۸
نعره برداشتم به بوی وصال
آتش غیرت آب کارم برد
۹
چون بماندم به هجر روزی چند
باز در بند انتظارم برد
۱۰
چون ز هستی مرا خمار گرفت
نیستی آمد و خمارم برد
۱۱
چون شدم نیست پیش آن خورشید
همچو عطار ذرهوارم برد
تصاویر و صوت



نظرات